روزی پدری دست خود را روی شانه پسر خود گذاشت و گفت من قویترم یا تو؟
پدر جا خورده و دوباره پرسید من قویترم یا تو؟
پدر بغض کرد ودوباره پرسید من قویترم یا تو؟
پسر گفت من پدر
پدر ازجابلند شد چند قدم با ناراحتی و اشک از پسرش دور شد
و دوباره پرسید من قویترم یا تو پسر؟
گفت تو
پدر گفت چون من ناراحت شدم گفتی من قویترم ؟
پسر گفت نه آن سه باری که گفتم من از تو قویترم چون دستت روی شانه ام بود پشتم به کوهی مثل تو گرم بود اما وقتی دستت را برداشتی دیدم بی تو چیزی نیستم . . .
نظرات شما عزیزان: